خاطرات کیان و رومینا

سونوی هفته 35

عشق من دخملکم... دیروز با بابایی رفتیم که ببینیمت می دونی که از هفته ٢٦ به بعد که تو ٨٤٩ گرم بودی دیگه ندیده بودمت ... ماشاا... چقدر بزرگ شده بودی دیگه مامان مثل قبل خوب تشخیصت نمی داد... سرت پایین بود داخل لگن و  پشتت به همه بوددددد... ههههه خاله شقایق میگه پس این همه مدت من داشتم با باسن خانوم صحبت می کردم... الهی فدات بشم من وزنت ٢٥١٩ گرم و قدت ٤٦ سانت تو ٣٤ هفته و ٤ روز خیلی دوست دارم... خیلی . آخرین بار که دکی رفته بودم گفت شما رو ١١ تیر دنیا میارن یعنی ٢٣ روز دیگه... خدارو شکر   شقایق جون دوست مامان ٣ شنبه صبح پرواز داره و میره کانادا امرو زاینجا بود- خیلی دلم براش تنگ میشه خیلی ... ایشاا... هر جا هست موفق باشه......
19 خرداد 1392

تولد 4 سالگی کیان

امسال تولد عسلم تو مهد برگزار شد. مامان یلدا زیاد حال و احوال خوشی برای تولدهای هرساله نداشت و بعلاوه فکر کرده بود که کیانی به اندازه کافی بزرگ شده که تولد مهدکودکی بهش خوش بگذره ... خداییشم مهناز جون مربی کیان حسابی سنگ تموم گذاشت و تولد خیلی عالی برگزار شد... عسل مامان هم بهش بیش از حد خوش گذشت... البته تولد به جای 16 خرداد 5 خرداد برگزار شد برای همینم 16 خرداد یه تولد خودمونی خونه مامان فری براش خواهیم گرفت... راستی همه چیزای تولد رو خود کیان انتخاب کرده بود ... همه چیز         آقا پسرای کلاس با کیان:   دختر خانومای کلاس با کیان:   در حال صندلی بازی:‌ معلوم نیست چرا همی...
9 خرداد 1392
1